لرد ولزلی فرمانفرما و فرماندار کل هندوستان و مجموعه کمپانی هند شرقی به جهت اتحاد با دربار فتحعلی شاه و ایجاد زمینه نفوذ بریتانیا در دولت قاجار به منظور جلوگیری از قدرت گیری فرانسه در ایران و تحریک ایران به کنترل افغانها که مرزهای شمال غربی هند را تهدید می کردند، سرجان مالکوم را به دربار ایران فرستاد. مالکوم در این سفر علاوه بر طرح موارد بالا، خواستار ایجاد روابط تجاری با دولت ایران و نقش پر رنگ کمپانی هند شرقی در معادلات تجاری ایران گردید. گرچه مالکوم کوشید تا بتواند قراردادهایی را با فتحعلی شاه منعقد نماید، اما هوشمندی شاه ایران و مشاوران او و همچنین نفوذ فرانسه در دربار ایران، مانع از این شد تا مالکوم از این مذاکرات طرفی ببندد. در نتیجه در کش و قوس مسافرتهایش از هند به ایران و بلعکس، دست آخر شاه او را به حسینعلی میرزای فرمانفرمای مملکت فارس حواله داد تا به خواسته ای او رسیدگی نماید. در میان اسناد فارسی روابط خارجی آرشیو ملی هند، بسیاری از گزارشات جاسوسی یا در اصطلاح مرسوم خفیه نویسی نیز دیده می شود که توسط عمال بریتانیا از داخل دربار تهیه شده و ارزش اطلاعاتی بسیار بالایی دارند. در یکی از این گزارشها، نویسنده علاوه بر بیان مطالب مهمی که در شیراز اتفاق افتاده است، به عدم کامیابی های مالکوم در دربار تهران و شیراز و دیدارهای خود با امنای دولت ایران نیز اشاره کرده است. در بخشی از این سند، مامور ایرانی کمپانی در دیدارش با میرزا نصر الله خان وزیر فارس و وزیر حسینعلی میرزای فرمانفرما [نصراله خان قراگوزلوی حاجیلو، وکیل و وزیر ولایت و ایالت فارس که به جای چراغعلی خان نوایی به وکالت و وزارت فارس رسید] و دلخوری هیئت بریتانیایی از رفتار شیخ عبدالرسول آل مذکور و عدم دستیابی مالکوم به مقصود دیدار با شاه قاجار و رفتنش از ایران به سوی بصره را بیان کرده و چنین می نویسد:
وقایع اتفاقیه در روزنامچه منشی محمدحسن؛ بعد از وصول تعلیقجات در کازرون، یک شب در میان فرداش که پانزدهم جولای و مطابق سیزدهم شهر جمادیالاول باشد، پیش از ظهر و از در شیراز و در خصوص ورود خود و مکان منزل خود در خدمت نواب جعفر قلی خان از [یک کلمه افتادگی دارد] قلعه خان و از چنار راهدار ارسال و ایشان در خدمت نصراله خان اخبار و حسبالقرار وارد و به رأی ایشان، باز منزل حقیر در خانه میرزا ابراهیم اتفاق افتاده و همان طور که میآمدم از بیرون به همراهی آدم نصراله خان که به اصطلاح به جهت داخل کردن شهر پیشواز آمده بود در خانه جعفر علی خان وارد و بنه را در منزل قرار داده، فرستاده در خدمت جعفر علی، به قدر دو ساعت متوقف و از آنجا به اتفاق خان موصوف در خانه نصراله [خان] رفتیم؛ چون خان از خواب بیدار شده و هنوز بیرون نیامده بود، همان جا در زیر سایه دیوار منتظر برآمده و متجلس شده و پس از تعارفات و غیره صاحبان مراسلات ایشان را مطلع گردانیده، بعد از استحضار از مضامین آن و پیش از آن هم گفته بوده چطور شد و چه چیز است جنرال صاحب [سرجان مالکوم] برگشتند؟ از آنجا که متوجه و مستفسر گردید از قرار مضمون صورت یادداشت که درست به ذهن سپرده بودم همگی را اظهار و بیان کردم. به یک قدری را مسموع میکرد [و] میگفت: که ما تا به حال از این نقلها خبر نداشتیم، شماها میبایست خبر به ما میکردید تا مطلع میشدیم و به آنها میپرداختیم. عرض کردم که چرا خبر نداشتید؟ قبل از این نقل، سوار کردن دو سه رأس اسب را به غراب و ممانعت شیخ عبدالرسول و تکدر جنرال صاحب از این رهگذر را به شما اطلاع داده بودیم و عدم شرفیابی و بی نیل مقصود برگشتن ایشان و پرسلی صاحب هم مشخص بوده و در آن وقت گفت: بلی بلی اما به این وضع خبر نداشتم؛ پس به اظهار مراتب دیگر پرداختم؛ سمع مینمود و بنا [ی] فحش دادن به شیخ عبدالرسول گذارده که پدر این بسوزد و پدرش را از گور در میآورم؛ و این نجس چه چیز است و همچو کارها را کرده و رقم را در این خصوص صادر میکنم و بنده و جعفر علی خان هم گفتم البته تلافی این معنی باید بشود و ضرور است. بعد از آن فرمود هر چه باشد به رفتار همچو آدمی که به هیچ وجه کسی حساب نمیشود، نمیتوان رفت! میبایست که اول به خدمت شاهزاده و به ما اطلاع میکردند، من بعد هر چه امر و مقرر میشد..... بعد از آن که خدمت شاهزاده شرف و بر جای مقرر مستقر و بعضی پرداخته شد [؟] نصراله خان عرایض صاحبان را به سمع ایشان رسانیده، متصل شاهزاده خواندند؛ تمام میشد و بنده را شاهزاده فرمود که پیش بیا، رفتم چنانچه به لب مکانی که اجلاس فرموده بود شدم؛ فرمود که چطور است که مالکم صاحب برگشته؟ این وضع خوبی نبود؛ ماجرای همه اشفاق و التفات درباره ایشان مبذول داشتیم؛ عرض کردم که به علت رفتار شیخ عبدالرسول، شایان شأن ایشان نبود، و هم شرفیاب نشدن پرلی صاحب [پرسلی] از دربار شاهی مأیوس داشته و هم پس از شیخ عبدالرسول رفتار نالایق سر میزد و گفتش البته خدمت شما معروض شده و موجب مزید تکدر و تغیر ایشان گردیده، فرمودند که بله همگی به عرض ما رسیده است و اینها باعث این قدر تکدر نمیبایست بشود؛ بنا را بر برگشتن گذارد، ما که اینقدر دلداری و اشقاق را به ایشان معمول داشتم و شیخ که ادنی نوکر ما هم حساب نمیشود، عرض کردم که مالکم صاحب منتهای امیدواری و استطهار و امتنان از شفقت شما داشته، درصورتی که شفقت شما به حال ایشان مبذول باشد بایست از بایست نوکرهای شما هم ملاحظه این مراتب همان طور رفتار را پیش گذارد و خلاف طریقه و قانون را معمول ندارد. فرمود که بلی اما تکدر به این قدر از جزئیات به هم رسانیدن صورتی نداشت و آن خر بوده و نفهمیده است [مقصود شیخ عبدالرسول] هم چنان که ایلچی ما [مقصود حاجی خلیل خان قزوینی در 1219 قمری در بمبئی کشته شد]؛ به ولایت شما آمده بود، بعضی خرها نفهمیده بودند و او را کشته؛ ما به این کلیت مکدر نشدیم و از او گذشتیم به اعتبار اینه مالکم صاحب خودش را چاکر شاه بابام [فتحعلی شاه] و فامیل دانست و متوسل به ما بود، این همه شفقت بر او مرعی داشتیم، چنانکه پرلی صاحب را بنا به خاطر او و فرمانفرما [حسینعلی میرزا] در پیشمان نشاندیم و عزت او را منظور و نوازشها فرمودیم، میبایست که تصدیق داشته باشد، برگردد. حال، شاه اسمعیل بیگ [اسمعیل بیگ دامغانی فرستاده مخصوص فتحعلی شاه به فارس] را که منتهای شفقت و اطمینان از او دارد به همین خصوص فرستاده است که مطمئن شده و دلنوازی بکند وگرنه اسمعیل بیگ را در اینجا کاری نبوده... .
این مجموعه گزارش بسیار مهم در مجلد ۱۰۴، ذیل اسناد سال ۱۸۰۸ میلادی در مجموعه دیجیتال سازی شده مرکز بین المللی میکروفیلم نور از اسناد فارسی آرشیو ملی هند، قابل دسترسی است.
فهرست نویسی و خوانش سند: دکتر محمدرضا بهزادی